شبدر چهار برگ

ساخت وبلاگ
چند روزي حال خوبي نداشتم ، دچار حملات پانيك شدم اما گذشت و خدا رو شكر الان خوبم .روزهاي تعطيل ، شب ها و فصل سرد رو دوست ندارم و تحربيات بد گذشته اين رو برام به يادگار گذاشته .امروز جمعه نزديكاي ظهر تنها خونه مامانم رفتم بابا هم بود و برادرم و يكي از خواهرهام و شوهرش . كمي نشستم و چاي خوردم و خونه بر شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 32 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 21:45

ديشب رو با خوابهاي پراكنده سر كردم ، انتظار و دير گذشتن زمان تو خوابم واقعي بود ، خواب دوستي رو ديدم كه زماني عاشقش بودم و ديگه نخواست با من صخبت كنه و من پس از دوره سوگواري براي عشق به رندگي برگشتم و ادامه دادم ، اين بار تو خوابم گويا به من توجه داشت و البته افراد ديگه اي هم تو روياها ي ديشب من بود شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 33 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 21:45

ديشب بشدت بد خوابيدم هر دفعه بيدار شدم سرم درد مي كرد ، از جايي كه تو نشيمن و تلويزيون بغل ميخوابم ، صبح تاريك با اصوات بچه ها بيدار شدم دختري كله سحر گشنه ش شده بود و تخم مرغ سرخ ميكرد با پسري بخورن منم بالش و پتوم رو برداشتم رفتم تو اتاق دختر درازكش شدم .ساعت حدوداي نه صبح پا شدم و چاي زنجبيل و نب شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 28 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 21:45

از جايي كه ادم سحر خيزي نيستم با اينكه دقيق خاطرم نيست اما چيزي كه قطعيه اينه كه دير بيدار شدم .صبح غذاي گربه ها وو دادم يك غذايي هست كه خانم دكتر بهم داده و تاييدش كرده با طعم انار هست يا خواص انار رو داره ازون بهشون دادم البته گربه هاي من خوش خوراكن ماشاالله و همه نوع غذا اعم از تجاري و خونگي مي خ شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 17 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 21:45

تو فکرم کانال تلگرام بزنم بعدن ادرسشو میزارم .

شبدر چهار برگ...
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 37 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 21:45

خواهرم معتقده هر ادمي بايد حداقل يك كتاب بنويسه و تفكرات و بينش و برداشت خودش رو ثبت كنه ، البته من مي خوام ايده ش رو كامل تر كنم به اين شكل كه از اونجا كه نميدونيم اينده چه اتفاقاتي خواهد افتاد بايد هرساله چكيده اي بنويسيم و سالهاي بعد كاملترش كنيم.در عجبم كه روزهاي سخت گذشت و من به زندگي عادي برگشتم و در بيداري زندگي مي كنم در عجبم از ترك زاناكس و زندگي بدون اين ماده !دخترم براي كارهاش تهران رفته ، من و پسري هستيم و از اينكه هنوز پيشمه خوشحالم ، هر كدومشون و هر تعداد روزي كه كنارم هستند خوشبختي هست اين روزها معده ي من مثل خندق شده و سيري ناپذير و براي مني كه هميشه از خوردن فراري بودم عجيبه !امروز پشت پنجره هاي حياط رو بامبو نصب كرديم صبحا افتاب مي تابيد و پسرم از اين وضعيت ناراحت بود امروز صبح به قصد كاموا خريدن بيرون رفتم اول بنزين زدم اما بعد منصرف شدم ترجيح دادم اگر قراره احساسي خريد كنم گشت و گذار بين ميوه هاي رنگارنگ پاييزي باشه تا كامواهاي رنگيگريپ فروت هم خريدم كه از زمان دبيرستان نخورده بودم و خوشم اومد ! خوشمزه و ابدار بود . ايده ي خريدش رو از خونه خواهرم گرفتم ديدم معمولن ش شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : در عجبم از این مردم پست,در عجبم از مردمی که,در عجبم از این کوچک نحیف, نویسنده : fourleafclovera بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 15:50

مشغول رتق و فتق امور خونه بودم كه ناغافل رفتم تو اين مود البته براي اولين بار در طول عمرم كه به چه حقي افراد و نزديك ودور زندگي من به من اسيب رسوندن و ناراحتم كردن تو ليست افراد و كارهايي كه تو ذهنم اومد افراد زيادي اومدند قسمت جالب و در عين حال تاسف اورش اين بود كه حتي به مخيله م هم در زمان خودش خطور نكرده بود كه بگم اين رفتارهاتون رو دوست نداشتم و ديگه تكرارش نكنيد . ليست ذهني من حتي افرادي رو در زندگي كودكي من شامل ميشددر راستاي اين مود كه برام جالب و غريب هست فكر كردم اگر تو خيابون افرادي به خودشون اجازه بدن حرف ناروايي از خودشون بروز بدن يا اينكه افرادي بخوان خدمات سر هم بندي به من ارايه كنن باهاشون بر خورد كنم .البته اين در صورتي هست كه خودم سعي ميكنم درست باشم و درست رفتار كنماول صبح خواهرم دم پرم بود كه چند روز ديگه دومين دخترش بدنيا مياد ، خواستم گيرش بندازم و بگم كه از خدماتي و پرستار كمك بگيره تا منتي روش نباشه چون من درسته كه كمكي بهش نميكنم اما توي خودم اين حس و ترس رو دارم كه زشته كمكي نميكنم و حالا قراره چند نفر تيكه اي هم بهم بندازنالقصه تو درون خودم ترس و حس هاي ناخوب شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 15:50

پسر دومي عزيز دلم امروز تولدشه و صبح با دايي و پسر دايي ديگه ش رفته بودند يكي از شهرستان هاي نزديك كه اثار تاريخي زيادي داره . دلم راضي نبود بره اما رفت و بهش خوش گذشته بود خدا رو شكر ، منم در تنهايي مراقبه كردم و خوب بود ، تنهايي خلسه بر انگيزي بود تو باغ قدم زدم هوا مثل بهشت بود . با دوستم ديروز حرف زده بوديم كه برام حلوا درست كنه امروز پيام داد كه خونه هست و مواد اوليه رو براش ببرم درست كنه كه حوصله م نشد .نافرم هوس كردم تا خودم دس بكار نشم كسي درست نمي كنه خودمم بدتر از اونا حس درست كردنش رو ندارم .ازونجا كه پسر اشتهاي چنداني مداره دستور فرموزه بود سوپ ميكس درست كنم كه اطاعت امر كرده بودم و يه بشقاب هم صبح بهش دادم خورد و رفت گشت و گذار . يك بشقاب ديگه مونده كه امشب ميخوام بهش بدم .از تنقلات عناب و تخمه افتابگردون دوست داره .مي دونستيد خوردن تخمه سروتونين بدن رو افزايش ميده و اين ماده همونيه كه قرص هاي اعصاب در جهت افزايشش تو بدن كوشش مي كنند ، يك دوست جديد پيدا كردم اسمش رو گذاشتم لئو جان . ماشاالله تپله و شبيه به هومن خودمونه .امروز تو اخبار شبكه ي جم لايف نشون ميداد كه يه روحاني شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fourleafclovera بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 15:50

ديشب كه همين چند ساعت پيش باشه فهميدم خواهرام خونه مامانم هستند منم رفتم كه با هم همه رو ببينم . پدرم چاي نبات برام اورد و مادرم هم يك موز بهم داد ، از وقتي برگشتم حس بدي دارم كه ميدونم چند روز ديگه خوب ميشم اما درس عبرت شد ديگه وقتي اين خواهرم اونجاست نرم يا اگرم ميرم عاقلانه عمل كنم ، اوليش كه بابام خوشحال بود و در باره زايمان خواهرم كه فرداي حرف مسزد اما من چون خواهرم درخواست كرده بود بافتني يادش بدم و بابا هم دوس نداره سرمون تو لاك هم باشه و بافتني كنيم رفتيم تو اتاق و وقتي بيرون اومدم بابام رفته بود خوابيده بود از دست خودم ناراحتم فكر ميكنم اينطوري بابام رو تحويل نگرفتم از طرف ديگه مامانم باهام حرف ميزد كه خواهرم هم با من حرف زد و چيزي رو تو اينستا داشت نشونم ميداد كه من مجبور شدم به حرف خواهرم گوش بدم و ديگه مامانم منتظر موند حرف خواهرم تموم بشه كه چون طول كشيد ديگه يادش رفت و ادامه ش منتفي شد ناراحتم مامانم داش با من حرف ميزد و من بايد خوب گوش ميكردم از دست خودم ناراحتم . بعدم موردي پيش اومد كه خواهر ديگه م بود و با حرفايي كه همين خواهرم زد فهميدم زياد از شوهرش خوشش نمياد كه الب شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : عشقم پدر و مادرم, نویسنده : fourleafclovera بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 15:50

زندگي در جريان است ، امروز به مقدار متنابهي رانندگي كردم . ظهر كه گشتم و في البداعه رفتم كاموا فروشي و چهار كلاف قرمز خوشرنگ و نرم خريدم . بعد اونم مقادير فراووني غذا خريدم براي گربه ها . عصر نوبت روانپزشك داشتم كه رفتم و نيم ساعتي دير رفتم و گفت نوبت دهيمون تموم شده و نوبت داد واسه هفته ديگههم اينك خبر رسد خواهرم سزارين كرد و بچه ش هبوط كرد الان نه و نيم هست .بچه اولشم ظهر خونه بود بعدشم با دخترم خونه خواهر ديگه م دعوت بودند .دلم بچه مي خواد اما نه از اين مرد ، كه البته چون اسير اين زندگيم به طريق ديگه ممكن نيس البته ويار اني هست بچه كه دارم هم دختر دارم و هم پسر .پسر و دختري مشغول حرف زدن هستند راستش حوصله ندارم .الان مي خوام برم يك فنجون شير و كمي عسل و يدونه پيراشكي بهش بدم بخوره . غذاي گربه ها رو دادم براي همه شون غذاي خشك ريختم براي پانيذ و نوشين يدونه كنسرو غذاي گربه داشتم ازونا كه محرك اشتهاست باز كردم خيلي دوس داشتند . قبلشم كاسه غذاي خشك رو گذاشتم پشت در بعدن ديدم برديا روي ديوار حياطه مشخصه تو حياط بوده و داشت ميرفت حضيرو كنار زدم خود برديا عشقولي بود شايد اونده بود اب بنوشه شبدر چهار برگ...ادامه مطلب
ما را در سایت شبدر چهار برگ دنبال می کنید

برچسب : هبوط یک فرشته,رمان هبوط یک فرشته, نویسنده : fourleafclovera بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 15:50